شایناشاینا، تا این لحظه: 14 سال و 26 روز سن داره
شمیمشمیم، تا این لحظه: 6 سال و 6 ماه و 29 روز سن داره

عشق مامان و بابا

احساس مالکیت

شاینا جون جدیدا یاد گرفته هر چیزی که بهش میدی میگه مال هودمه(مال خودمه).... و اینقد شیرین میگه مال هودمه که دلت میخوای بخوریش. شیرین کاریای زیادی دیگه ای هم داره که اگه بخوام بنویسم خیلی زیاد میشه.... جرات نمی کنیم از دستش کتاب بخونیم سریع میاد میگیره و میگه چش چش ابو( یعنی میخوام روش چش چش دو ابرو بکشم) یا اگه یک دقیقه بریم سر لپ تاپ میاد و میگه مال هودمه .... نمیذاره کارتو انجام بدی ...
23 بهمن 1390

آپلود عکس

شاینا جون بالاخره مامانی امروز به کمک دوستای خوب نی نی وبلاگی یاد گرفته عکس تو وبت بذاره... انشا.... از این به بعد وبلاگت جذاب تر میشه... هورررررررررررررررررررررررا     ...
11 بهمن 1390

سر ما رو گول مالیدن

شاینا جون جدیدا یاد گرفته که سر ما رو گول بزنه.... مثلا وقتی میخواد قند برداره و من بهش میگم مامانی قند بده... سریع حواس ما رو به جایی دیگه پرت میکنه و شروع میکنه به چلچلی کردن... نی نی ایچوری کرده... نی نی اوچوری کرده... وای مامانی من که دلم میخواد بخورمت... به قول خالهات: چه فیلمی هستی تووووووووووووووو.
8 بهمن 1390

برف بازی

شاینا جونی روز یکشنبه که برف اومده بود با مامان و بابا و خاله عادله و آقا تقی رفت برف بازی. شاینا اولین سالیه که برف می بینه .... از همه جالبتر این که شبی که برف اومد ما ازخونه خاله زهرا امدیم بیرون که برگردیم خونمون. در حیاط که بابای شاینا میخواست بزارش تو ماشین .... برفا رو دید و اینقدر خوشگل گفت: این چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ انگار براش خیلی عجیب و تازه بود..... شب که خوابید دوباره فردا صبح که برای برف بازی رفتیم بیرون.... برفایی که روی زمین نشسته بود دید و گفت این چیه؟؟؟؟؟؟ وای که دلم میخواست قورتت بدم مامانی با این چیه گفتنت... الهی شکرت .... ...
8 بهمن 1390
1